پای منبر ابوحمزه ثمالی...

نوشته شده توسط راوی در 1395/04/13

 

پای منبر ابوحمزه ثمالی که باشی هم انذار است و هم تبشیر

چقدر زود به آخر رسیدی ،یوم الحسرتی که انذارمان داده اند تا هشداری باشد برای اعمالمان در جاری لحظات ، اگر خوب نگاه می کردم در تار و پود مهمانی خدا تنیده شده بود که این دمدمای آخر چون آه حسرت، آتش جان را شعله ور نمی کرد.

حسرت، لحظه الحسره ، یوم الحسره همه میوه حربه وسوسه های شیطان است به نام غفلت. شیطانی که به لطف صاحبخانه اسیر در غل و زنجیر است اما در غیاب استاد ، شاگر دست آموزش یک به یک دام ها را می چیند.

فقد افنیت بالتسویف و الامال عمری
رمضان 95 عمرم را با تسویف نفس با خیالپردازی به وادی حسرت فرستادم.
و أری نفسی تخادعنی؛ و می بینم نفسم را که مرا فریب داده

پای منبر ابوحمزه ثمالی که باشی هم انذار است و هم تبشیر
نگرانی هایت را به جا گوشزد می کند که من ؛


عصیتُ جبار السماء هستم، من صاحب الدواهی العظماء هستم ، من رانده شده ای هستم که منزل و ماوایش را از تو وامدار است ، من همانم که نه در خلوت حیا کردم و نه در میان جمع حرمت حریم را نگاه داشتم.
من بر سید و سرور و مولایم جسارت کرده ام.

لکن خطیئه عرضت لی و سوّلت لی نفسی
این نفس من بود که مرا فریفت و خواهش دل بود که بر من غلبه کرد.
فَواسواتا؛
وای بر من،وای بر رسوایی ام، وای بر دست های خالی، وای بر نامه اعمالم….

همین لحظه ها که دلت از غم سنگینی و سیاهی پرونده ات به تنگی رسیده ، تبشیر ابوحمزه جانت را صفا می دهد و روشنای امید را در قبلت جاری می کند.

الهی ان جودک بسط املی
جود و کرمت دامنه آرزوهایم را وسیع کرده شوق و رغبت و آرزوهایم به سمت تو روانه گشته و بر در خت اجابت تو ساقه کشیده است.
خداوندا در کتابت فرمان دادی که ، از هر گه بر ما ستم کرده می گذریم . ما نیز به خویش ستم کرده ایم، در گذر که حق تو بر ما بیش از خود ما است.
فرمان دادی که هیچ نیازمند و سائلی را از در خانه خود نرانیم ، ما گدا و نیازمند و سائل در گاه توئیم ، ما را مران و با دست تهی بر مگردان.

«دلنوشته»