گمشده امام روح اللّه

نوشته شده توسط راوی در 1395/03/11

چـه دریایی است که روح با عظمت و تشنه خمینی را سیراب می کند، آتش درونش را آرامش ‍ مـی بـخـشـد و کـیست که روح اللّه را محو تماشای یار می کند و پرتوی عمیق از آتشفشان جانش به قلب لطیف او می زند و او را عاشق خود و راه و رسم خود می نماید.

ما که از مراودات این بزرگمرد الهی خبر نداریم . ما چه می دانیم که روح اللّه در سیمای جانبخش شاه آبادی بزرگ چه می بیند که از زمان آشنایی لحظه ای او را رها نمی کند تا جـایـی که گاهی تنها مشتری درس اخلاق او می شود، تنها این را می دانیم که دیگران می آیند و می روند اما خمینی می آید و می ماند و استادش را به هیچ قیمتی رها نمی کند. این را می دانیم که خمینی به حدّی شیفته و فریفته اوست که ممکن نیست نام او را بر زبان جاری سازد و کلمه ((روحی فداه )) را به دنبال آن نگوید!

مـی دانـیـم کـه خمینی با هیچ احدی رودربایستی ندارد. احدی را بیجا نمی ستاید و اصولا روح بلند و آسمانی او به هر کسی دل نمی بندد و هر قطره ای را دریا نمی پندارد.

شاید بتوانم ادّعا کنم که هیچ کس به اندازه من ، ایشان را نشناخته است .

آری ! تـا گـوهـر را نـشـنـاسـی قـدر آن را نـدانی و خمینی است که می تواند قدر گوهر وجـودی آیـت اللّه شـاه آبـادی را بشناسد و به روح لطیف او پی ببرد و دقیقه ها و لطایف روحانی او را درک نماید.

من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیت اللّه شاه آبادی ندیدم .

و می فرمود: ((مرحوم شاه آبادی لطیفه ای ربانی بود.))

مـاجـرای سـرگـشتگی و تشنگی و جویندگی روح اللّه و یافتن گمشده ای که سالها به دنبال او بوده است را از زبان شیرین خودش می خوانیم :

در حـوزه کـه بـودم احـساس می نمودم گمشده ای دارم که برای یافتن آن تلاش می کردم . روزی مـرحـوم حـاج آقـا مـحـمـد شـاه آبادی در مدرسه فیضیه به من برخورد و گفت : اگر گمشده ات را می خواهی در فلان حجره نشسته است . گفتم : چه کسی را می گویی ؟ گفت : حـاج آقـا شـاه آبـادی . چـون مـتوجه حجره مورد نظر شدم دیدم مرحوم آقای شاه آبادی با مرحوم آیت اللّه حائری ، مؤ سس حوزه علمیه قم ، نشسته و بحث می کننند… من هم گوشه ای بـه انـتـظـار ایـسـتـادم ، پـس از تـمـام شـدن بـحـث مـرحـوم شـاه آبـادی بـه سـوی مـنـزل حرکت کردند. من هم دنبالشان رفتم ، در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فـلسـفـه داشـتـه بـاشـم . امـا زیـر بـار نـرفـتـنـد… سـرانـجـام تـا قـبـل از رسـیـدن به منزل ، ایشان را راضی نمودم که درس ‍ فلسفه را شروع کنند، وقتی پـذیـرفتند گفتم آقا من فلسفه نمی خواهم : گمشده من چیز دیگری است برای همین از شما بحث عرفان می خواهم ، اما قبول نمی کرد تا این که به منزلشان رسیدیم . در این هنگام تـعـارف کـردنـد تـا وارد شـوم ، بـرای ایـنـکه به نتیجه برسم پذیرفتم . در خانه او حـالتـی یـافـتـم کـه گـویـی هرگز نمی توانم از ایشان دست بردارم ، آن قدر اصرار نـمـودم تـا آنـکـه عـصـر روزی را مـعـیـن کـردنـد. از آن زمـان ، تـحـصـیـل من در خدمت ایشان آغاز شد. پس از دو ـ سه جلسه به جایی رسیدم که دیدم نمی تـوانـم از اسـتـادم جـدا شـوم . ابـتدا تنها در درس عرفان حاج آقای شاه آبادی حضور می یافتم اما بعد به جلسه های اخلاقشان هم رفتم .

 امام خمینی پس از سالها سرگشتگی و جـویـنـدگی گمشده اش را در وجود استادی همچون شاه آبادی می یابد و وقتی می یابد هیچگاه رها نمی کند.

اگر آیت اللّه شاه آبادی هفتاد سال تدریس می کرد من در محضرش حاضر می شدم چون هر روز حرف تازه ای داشت .

و استاد درباره شاگرد بی نظیرش می فرماید:

مـن شـاگـردی دارم بـه نـام آقـا روح اللّه کـه اگر به او تنها چند دقیقه درس بدهم نمی گوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمی گوید کافی است .

مرید و مرادی این استاد و شاگرد والامقام به گونه ای بود که در یک کلام می توان گفت امـام خـمـینی (ره ) در همه یا اکثر امور اخلاقی از استاد خود بهره گرفت چنانکه مرحوم آیت اللّه شاه آبادی به اساتید خود فوق العاده احترام می گذاشت و هرگاه نامی از استاد خود مـرحـوم آخـونـد خـراسـانـی صـاحـب کـتـاب کـفـایـة الاصـول بـه مـیـان مـی آورد بـه دنـبـال آن ((روحـی فـداه )) مـی نـوشـت . و بـه راسـتـی آنان که مقام علم و عالم و استاد را شناختند از فدا کردن جان در راه او ابایی ندارند.