کاش که شما هم بگویید...

نوشته شده توسط راوی در 1395/05/15

 


توی شلوغْ پلوغی ها، بعدِ تمام شدنِ جشنواره ای، بزرگداشتی، چیزی توی لابی یا حیاطِ تالار نشسته باشی که یکهو بیایند سراغت و بگویند: شما فلانی هستی؟تعجب کنی و بگویی: بله، در خدمتم.

بگویند که لطفا با ما تشریف بیاورید جایگاه مهمانانِ ویژه، آن پشت، می خواهیم به آن نویسنده ی معروف یا آن شخصیتِ بزرگ که همه آمده اند مراسم بزرگداشتش، معرفی کنیم شما را.

بال دربیاوری و بروی آنجا. ازت پذیرایی ویژه کنند و بعدِ چند دقیقه، آن بزرگ بیاید.
بعد، میزبانِ مراسم، به تو اشاره کند و بگوید ایشان فلانی هستند از دوستداران شما، امشب آمده بودند مراسم بزرگداشت. آن بزرگ هم لبخند بزند و بگوید: بله، اتفاقا برایم آشنایید، واقعا از آشنایی با شما خوشوقتم!



السَّلامُ عَلَيْكِ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الْجَنَّةِ
اینجای زیارت نامه می گوید: ان شاءالله، خدا، توی شلوغیِ بهشت، من را جدا کند، بیاورد پیشِ شما و بگوید فلانی از دوستداران شماست. ماهی چندبار زیارتتان کرده. بالاسر، نماز خوانده.
شب های قدر تنظیم کرده پیش شماباشد. نیمه ی شعبان ها، عیدِ نوروزها.

اینجای زیارت نامه می گوید:
کاش که شما هم بگویید: بله، اتفاقا چهره ی ایشان برایم آشناست.

 

نوشته

امیر حسین معتمد