مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگِ نشاط زندگى و نابودىِ شادىها، عنوان نخواهد گرفت و هزار عذر، خواهى داشت كه خودت را از آن آزاد كنى.1
حجاب؛ يعنى…دقّت در برخورد، كه آلوده نشوى و آلوده نسازى؛ كه اسير نشوى و اسير ننمايى. حجاب، فقط اين نيست كه زن خود را بپوشاند؛ كه زن و مرد، هر دو بايد در اين دنيايى كه راه است و ميدان حركت است و كلاس و كوره است؛ سنگ راه نباشند و ديگران را در خود اسير نسازند و چشمها و دلها را نگه ندارند و در دنيا نمانند.2
حجاب تنها مخصوص زن نيست كه مردها هم بايد حساب شده حركت كنند و گرد و خاك بالا نياورند و دلها را به خود گره نزنند، كه هر كس در سر راه دلها بنشيند، او راهزن است و طاغوت. و اين مسأله در آن وسعت مطرح مى شود كه حتى زن و شوهر را هم مى گيرد، كه هيچيك نبايد بر ديگرى حكومت كنند و هيچكدام نبايد صاحب دل اين و آن باشند، كه دلدار ديگرى است. و هر كس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهاى عظيم او شود او هم طاغوت است. مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن اين بينش و اين ملاك، روشن مى شود كه هميشه يك شكل و يك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفشها و دمپايىها تحريكش مى كنند و تمام وجودش را مى سوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و يا وجود سازمان گرفته ى ديگر ندارى. در برابر آنها كه در دلشان مرضها و آتشهاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مى شود و پوشيده مى گردد.3
1- روابط متكامل زن و مرد، ص 39
2- نامههاى بلوغ ص 133
3- روابط متكامل زن و مرد، ص45