وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است. سوره مبارکه عنکبوت آیه 69 |
با خدا باش
ارسال شده در کلام نور کلیدواژه ها: امام خامنه ای, اوراد, تدبر, تدبر در قرآن, حسین حیدری کاشانی, حضرت آیتالله بهاء الدینی, ذکر, زندگینامه, سیری در آفاق, علماء, قرآن کریم, هدایت الهی
امير كبير و بابي ها ...
با آنکه سیاست امیر در مورد اقلیتهای مذهبی، سیاست نرمش و انعطافپذیری بوده است، در خصوص حزب جاسوسی “بابیه” سخت انعطافناپذیر بود و اعتقاد داشت که آنها باید ریشهکن شوند. زیرا بحق درک کرده بود که اصل و نسب و ایده و عمل آنها، از استعمار و در مسیر منافع استعمارگران و علیه اسلام و مسلمین است.
ارسال شده در یار مهربان کلیدواژه ها: #امیرکبیر, #اکبر_هاشمی_رفسنجانی, #قهرمان_مبارزه_با_استعمار, #کتاب_بهتر, بهائیت, فائزه هاشمی, فرقه ضاله
معرفی کتاب_ خاطرات یک نجات یافته از بهائیت
با توجه به دیدار اخیر فائزه هاشمی با خانواده بهائیان و حمایت وی از این فرقه
ضاله و در راستای ایجاد آشنایی با افکار و عقاید این فرقه کتاب خاطرات خانم
مهناز رئوفی تحت عنوان «سایه شوم؛ خاطرات یک نجات یافته از بهائیت» که توسط
انتشارات کیهان به چاپ رسیده است را،برای مطالعه پیشنهاد می شود.
ارسال شده در یار مهربان کلیدواژه ها: انگلیس, بهائیت, حقوق بشر, صهیونیزم, فائزه هاشمی, فرقه ضاله, معرفی کتاب, مهناز رئوفی
صبر کن...
و اصبر علی ما اصابک
(لقمان/17)
.
.
.
چه بسا خدا هر گره ای در کارمان می اندازد
همچون گره های قالی باشد
که نهایتا قصد دارد
با آن نقشی زیبا بیافریند …
ارسال شده در عمومی کلیدواژه ها: اخلاق, اسلام, انسان, قرآن کریم
روایت شهادت شهید صیاد شیرازی؛ دل مادر از چیزی خبر داشت؟
متن زیر شرح ماوقعی است از شهادت صیاد شیرازی که به نقل از کتاب «در کمین گل سرخ» در ادامه میآید:
روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه ی پاسخ ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟
با قسم به هر چه كه پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن جا نیست فقط به خاطر جلسهای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامنالائمه دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از چیزی خبر داشت ؟
ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان این را به حساب ضعف جسمانی او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی توانست برود .
نیمه های شب بود كه چشم های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!» باز از هوش رفت .
ارسال شده در عمومی